چپ‌دست درون‌گرای سمپادی یا چشم‌رنگی بینی‌قلمی پول‌دار

دورۀ پررنگی ظاهر و توانمندی مالی‌ دیگران سریع رد شد. خیلی سریع قیاس‌ها مع‌الفارق شدند و رفت که دنبالۀ کار خویش گیرد.

از مرحلۀ اول که گذشت، همان اول‌های مرحلۀ دوم پایش توی گل ماند. ظاهربینی حالا تغییر چهره داده بود و او نمی‌فهمید. نماینده‌هایی از گروه‌های مختلف روی سن رژه می‌رفتند که اغلب هیچ دستی در جمال و کمال‌شان نداشتند. شومن‌هایی که درد درون‌گرایی را با ژست‌های مختلف نمایش می‌دادند، چپ‌دست‌های متواضعی که راه‌به‌راه منت این تفاوت‌شان را سر دیگران می‌گذاشتند و، دردآورتر از همه، سمپادی‌هایی که جزو اقلیت برتر بودند و چون خودشان هم برای قرار گرفتن در این اقلیت تلاش کرده بودند، خود را محق می‌دانستند خارج از سن هم، حتی در خیابان و بیابان، این پلاک سمپادی را دور گردن‌شان بیندازند.

یک جای بازی ـ که از قضا حالش هم اصلاً خوب نبود، کلی گیج زده بود و برایش مثل روز روشن بود که نمی‌داند باقی بازی از چه قرار است ـ روان‌درمان‌گرش آزمونی گرفت و یکی از نتایج آزمون این بود که بله، شما درون‌گرایی.

صبر کنید، آقای دکتر. مطمئنید من درون‌گرا هستم؟ اصلاً درون‌گرا چه ویژگی‌هایی دارد؟

و آقای دکتر چیزهایی توضیح داد و بعدش دربارۀ باقی نتایج آزمون حرف زد و کمی هم تندی کرد و آخر کار انگشت اتهام را سمت بازیکن گرفت تا یک‌وقت حواسش به درون‌گرا بودنش پرت نشود و یادش نرود که بازی را بلد نیست.

این‌ها مال قبلاً است.

بازیکن حالا حداقل تا یک‌جاهایی می‌داند توی این بازی چه کارهایی را دوست دارد. با دست راستش راحت کار می‌کند، هرچند تازگی‌ها فهمیده بعضی کارها از دست چپش بهتر برمی‌آید. حتی بیشتر نوشتن‌هایش هم با تایپ کردن است و دست چپش هم خیلی خوب باهاش راه آمده.

گور بابای سمپادی بودن یا نبودن. این جمله را حالا با خیال راحت می‌گوید. حالا که فهمیده چه تبعیض تهوع‌آوری از این فضاها به بیرون نشت کرده.

و درون‌گرایی… به نظرش روان آدمی‌زاد چنان به‌هم‌گوریده است که فهمیدن همچین چیزی مثل این است که بدانی غول مرحلۀ بعدی بنفش است. هرچند ساده‌انگارانه به نظر می‌آید، اما همین است، نه بیشتر.

ولی واقعاً، آقای دکتر، مطمئنید من برون‌گرا نیستم؟

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

دسترسی آسان