همان‌قدر که می‌ارزید

زیدی اسمیت آخرهای جستاری با عنوان «خوشی» این جملات را نوشته:

«جولین بارنزِ نویسنده یک بار با اشاره به سوگ گفت ”همان‌قدر که می‌ارزید درد دارد.“ درواقع این را یکی از دوستانش در نامه‌ی تسلیتی برایش نوشته بود و جولین به همسر من  گفته بود و همسرم به من. تا چند ماه این کلمات در ذهن هردوی ما حک شده بود، به همین وضوح و بی‌رحمی. همان‌قدر که می‌ارزید درد دارد.»

توی ذهن من هم حک شده. «خوشی» تمام شد و بعدش جستار بعدی، و سومی و چهارمی و دوتای آخر که به‌نظرم بی‌پرده‌تر و جسورانه‌تر نوشته شده بودند. همه جلو رفتند و ذهن من توی آن یک جمله گیر کرد.  وقتی کتاب ماجرا فقط این نبود را می‌بستم و می‌خواستم به کارهای دیگرم برسم، وقت خواب، وقتی توی صفحۀ ۵۷ و ۵۸ گیر کرده بودم، وقت بازی numberzilla، خیلی وقت‌های دیگر و مشخصاً وقت نوشتن همین حرف‌ها.

فقدان، موضوعی جدید نیست، سوگ هم همین‌طور. قرار هم نیست حتماً پای مرگ وسط باشد، و یکی از علت‌هایی که از کلمۀ فقدان استفاده کردم، همین بود. اما، هیچ‌وقت به رابطۀ ارزشمندی و درد فکر نکرده بودم؛ یعنی انگار ارزشمندی جایی در کُنه این درد بدیهی بود. حالا شاید این جمله کمکم کند تا بعضی چیزها را بهتر ببینم. فقدان‌هایی که کمتر از چیزی که فکر می‌کردم درد داشتند، و بعضی دیگر که بیشتر.

اما، صورت ترجمه‌شدۀ این جمله در فارسی، روی دیگری از این موضوع را هم نشان می‌دهد. یک بازی کوچک با فعل «می‌ارزید»: به‌جای ماضی استمراری سوم‌شخص مفرد، آن را مضارع اخباری دوم‌شخص جمع بخوانیم. درد دیگران در فقدان‌مان، به آنچه بودیم، آنچه هستیم، گره می‌خورد. خب قرار نبود بازی‌های کلامی برد و باخت داشته باشند؛ اما انگار این بازی زمانی دو سر باخت می‌شود که درد عزیزانی را بِکِشی، اما فقدانت دیگر برای کسی دردناک نباشد.

پی‌نوشت: روی عنوان کتاب لینک سایت ناشر را گذاشته‌ام، اما به‌رسم امانت اطلاعات کتاب را هم می‌نویسم:

عنوان: ماجرا فقط این نبود؛ شش جستار درباره‌ی زندگی در کنار ادبیات و هنر

نویسنده: زیدی اسمیت

مترجمان: معین فرخی، احسان لطفی

ویراستار: امین شیرپور

طراح جلد: حمید قدسی

ناشر: نشر اطراف

2 دیدگاه روشن همان‌قدر که می‌ارزید

  • موقع انتشار این متن رو خونده‌بودم.
    چند دقیقه‌‌ی پیش که بالاخره “ماجرا فقط این نبود” رو از قفسه برداشتم و رسیدم به آخر جستار اول، دیدم چه‌قدر این جمله‌ی عجیب‌وغریب آشناست. خرج‌ش یه لیوان چایی بود که یک‌دفعه یادم آورد کجا دیده‌بودم‌ش!
    پس معلوم‌ه که قراره با جستارهای خوبی روبه‌رو بشم در ادامه.

    • به نظر من هم جستارهای خوبی‌ان؛ مخصوصاً دوتای آخر.
      بعد، این اولین نوشته‌ای بود که از زیدی اسمیت خوندم و تا جایی‌ که من می‌دونم هیچ داستانی ازش به فارسی منتشر نشده؛ اما چند وقت پیش اتفاقی تو اینستا صفحۀ مترجمی رو دیدم که توی یکی از پست‌هاش گفته بود داره یکی از آثارش رو به فارسی ترجمه می‌کنه. و همین باعث شد درلحظه صفحه‌اش رو برای شنیدن خبر انتشار این کتاب دنبال کنم. از اون به بعد هروقت پستی می‌ذاره، می‌گم یعنی خودشه؟ یعنی خودشه؟ که خب، تا الان خودش نبوده! 😀

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

دسترسی آسان