حرفم اینبار کوتاه است و چیزی شبیه آنچه دن هیث در upstream گفته:
اهمیت بودن ما در نبودنمان مشخص میشود.
حرفم اینبار کوتاه است و چیزی شبیه آنچه دن هیث در upstream گفته:
اهمیت بودن ما در نبودنمان مشخص میشود.
اگه دو سه سال پیش یکی بهم میگفت امروزی میرسه که کل سال قبلش رو به نسخهپردازی و ویرایش کتابهای مدیریتی گذروندهام، توی تعطیلات عید هم باید بشینم پای ویرایش یه کتاب مدیریتی دیگه و از اون طرف توی همین تعطیلات هم بازیکن تیمی ایدئال رو برای خوندن انتخاب میکنم که یه داستان مدیریتی هستش، احتمالاً بهش میگفتم… نمیگفتم چرت میگه و ساقیاش حلالخوره و این حرفها، ولی حتماً میگفتم این خیلی عجیبه. و همینطوره؛ خیلی عجیبه، ولی فکر میکنم لازمه.
کتاب نوشتۀ پاتریک لنچونی هستش، با ترجمۀ رضا رایانراد و نسخهپردازی کیوان دهقانپور از نشر آریاناقلم. …
پیشحرفی: این دومین نوشتۀ من برای توست؛ برای تو که احتمالاً این حرفهایم را بهتر از دیگران درک میکنی. نوشتۀ قبلی این بود.
حرف اصلی: بعید میدانم با ویرایش سروکار داشته باشی و ندانی track changes چیست. همان گزینه در زبانۀ review در واژهپرداز word که با فعال کردنش تمام تغییرهایت در متن ثبت میشود. خب، روشن است وقتی چیزهایی که تغییر دادیم مشخص باشند، چیزهایی که تغییر ندادیم هم مشخص میشوند.
چند روز پیش، دوست وبلاگنویسی که از دوست وبلاگنویس دیگری با من و اینجا آشنا شده بود، پیام داد و دربارۀ ویرایش و ویراستاری پرسید. راستش این اولین بار نبود که کسی دربارۀ ویرایش ازم میپرسید و بعید میدانم آخرین بار هم باشد؛ اما چیزهایی که در این گفتوگوها به میان میآید بیشتر دربارۀ فن و مهارت ویرایش است و کمتر دربارۀ حرفۀ ویراستاری. گفتم این متن را اینجا بنویسم تا هم چیزهایی را به خودم یادآوری کنم، هم با کسانی که دغدغهها و تجربههای مشابهی دارند، صحبت کنم. (هرچند شاید گذر خیلیهایشان به این زودی به اینجا نیفتد.)