پیشحرفی: این نوشته معرفی کتاب «کلارا و خورشید» نیست.
حرف اصلی: نمیخواهم از این اداها دربیاورم که از هرچیزی نماد میسازند؛ اما ctrl+z یکی از ضرورتهای ویراستاری را به یاد من میاندازد.
خیاطها را دیدهاید وقت پرو لباس؟ به نگاهشان دقت کردهاید؟ با حساسیت و ظرافتی که مخصوص خودشان و کارشان است، مدام از فاصلهها و زاویههای مختلف لباس را بررسی میکنند و چیزهایی میپرسند و میگویند؛ مثلاً «شونهات رو صاف کن.» «آرنجت رو خم کن.» «بچرخ.» «قدش تا اینجا باشه خوبه؟» «صاف وایسا.» و کلی چیز دیگر. همۀ این کارها برای این است که لباس با اندام شما کاملاً هماهنگ بشود. فقط بحث دانش و تجربه و مهارت نیست؛ صبر و اعتماد هم مهم است، خیلی مهم.
یکی از ضرورتهای ویرایش هم همین بررسی از زاویههای مختلف است برای رسیدن به زبان مشترک با نویسنده یا مترجم متن. یعنی اینطور نیست که برای اصلاح هر اشتباهی، همیشه راهها و جایگزینهای مشخصی وجود داشته باشد. توجه به خیلی چیزها لازم است و یکیاش اینکه باید ببینی متن چه نوع زبانی میطلبد. نویسنده یا مترجم چقدر مطابق این طلب پیش رفته. اگر متن ترجمهشده است، مترجم چقدر قلم نویسنده را شناخته و توانسته لحن متن مبدأ را در متن مقصد نشان بدهد. اگر متن تألیفی است، نویسنده یکدستی زبان را چقدر در نوشتۀ خودش رعایت کرده. اینها مهم است. هم کتاب به این کارها نیاز دارد هم خواننده اینها را میفهمد.
اینجاست که به خودت میآیی و میبینی برای اصلاح یک اشتباه یا ایجاد یکدستی، هی داری عبارتهای مختلف را مینویسی، جملهای را بارها میخوانی، مدام دور و نزدیک میشوی تا از زاویههای مختلف متن را بررسی کنی و ببینی این جمله، عبارت، کلمه، حرف اضافه، نشانه، برجستهسازی، حذف و… درست در متن نشسته یا نه. و باز انگشتهایت میرود روی ctrl+z و برمیگردی سر خانۀ اول.
این هماهنگی یکروزه به دست نمیآید. از یک طرف صبر و حوصلۀ ویراستار و نویسنده یا مترجم را میخواهد از طرف دیگر همراهی ناشر را. اعتماد هم که دیگر جای خود را دارد.
اما، متأسفانه، بازار نشر ایران همیشه هم برای رسیدن به این هماهنگی زمان کافی ندارد. بهنظرم یکی از علتهایش این است که بعضی ناشرها بیشتر دنبال کاسبیاند تا کار فرهنگی. (لحنم شبیه این روزنامهچیها شد!) رعایت نکردن کپیرایت هم یکی دیگر از علتهایش است. همین الان ببینید چه بازیای سر «کلارا و خورشید» جدیدترین اثر کازوئو ایشیگورو راه افتاده. کولهپشتی (+) و نیماژ (+ و +) کتاب را منتشر کردهاند، سهیل سمّی هم برای ثالث کتاب را ترجمه کرده (+) و چشمه هم خبر داده کپیرایت را خریده و امیرمهدی حقیقت مشغول ترجمۀ کتاب است (+). با این وضعیت گرانی کاغذ و سرانۀ مطالعه در ایران، اگر بخواهم نیمۀ پر این لیوان لبپَر را ببینم، فقط به این امیدوار میمانم که مترجم و ویراستار علاوه بر اینکه از پیش، این هماهنگی و اعتماد را به دست آوردهاند، قلم ایشیگورو را هم خوب میشناسند. وگرنه که وای به حال مای خواننده!
6 دیدگاه روشن ctrl+z، زمان و کلارا و خورشید
اتفاقا پارسال اسفند ماه بنده توی توییتر یه پیشبینی شوخیطور درباره کتاب کردم و از قضا داستان شدیدتر از شوخی بنده شد. همون موقع گفتم: الان نشر چشمه یه اسلحه میذاره روی شقیقه یکی از مترجمای نوخطش و ازشون میخواد که ترجمه کتاب «کلارا و خورشید» تا قبل عید حاضر باشه؛ با هر بدبختی و ممیزی و اشتباهات ترجمهای و تایپی و ویرایشی که شده. فقط این اسم روی جلدش باشه. اما انگار چمشه از قافله عقب افتاده.
راستش یه زمانی خیلی حرص میخوردم که چرا خیلی از کتابا هنوز به فارسی ترجمه نشده، اما الان ماجرا برعکسه. جالبه کار کسی مثل جناب بدیعی که سالها روش کار شده اجازه چاپ نمیگیره، اما کار این مترجمای دیر اومده و زود رونده به سرعت چاپ میشه. دلیلش چیزی غیر از نداشتن تعهد واقعی به متون نیست. فقط چاپ و فروش مهمه. حالا با هر کیفیتی. اون نویسنده بدبخت هم که اصلا روحش از ترجمه اثر خبر نداره.
در ضمن خونه نو مبارک!
اسم منوچهر بدیعی فکر من رو برد سمت چیزهایی که شاید بشه توی یه نوشتۀ دیگه مفصلتر ازش گفت؛ اما گفتم فعلاً تا بحث بازه حرفم رو بزنم.
شما البته نگفتی منوچهر بدیعی، گفتی بدیعی و من اولین کسی که به ذهنم رسید ایشون بود و «اولیس» که بالاخره چاپ نشد. اما قضیه همینه؛ همین شهرت یا بهتره بگم حسن شهرت.
الان مشخصه که منوچهر بدیعی برای انتشار ترجمهاش پی نان و نام نیست و همون موقع هم برای ترجمۀ «اولیس» حدوداً ده سال وقت گذاشته بوده. (+) اما خیلی از افرادی که الان توی بازار چاپ و نشر فعالیت میکنن، یا پول دارن صبر ندارن، یا صبر دارن پول ندارن، یا هیچکدوم رو ندارن؛ هم دغدغۀ مالی دارن، هم جویای نامن. تعارف هم نداریم، اهل شعار هم نیستیم؛ هردوش تاحدی بهجاست. اینکه کسی کار فرهنگی میکنه به این معنی نیست که باید قید جنبۀ مالی قضیه رو بزنه. اون هم با این وضع اقتصادی که روضهاش تکرار مکرراته. از اون طرف جویای نام بودن رو هم خیلی بد نمیدونم. شخصاً بعید میدونم کسی این حوزه رو برای فعالیت انتخاب کرده باشه و این ذوق رو نداشته باشه که اسمش رو جلد یا توی صفحۀ حقوقی کتاب بخوره. این ذوق، همون انگیزهایه که باعث شناخت میشم. هم من نوعی بازخورد میگیرم، هم ناشر یا سفارشدهنده دستش میآد که چه کاری رو به من بسپره و چه کاری رو نه، هم خواننده میتونه با ارزیابیهاش بهتر انتخاب کنه. بیادبیهایی (شما بخون دزدی) که توی این بازار ادبی هست، همۀ این امکانها رو ازمون میگیره.
اما مشکل اونجاییه که من برای جواب دادن به هر دو نیاز، با بازاری که هر دو از کیفیتش خبر داریم همراه میشم، اما وقتی هردو نیاز تا حد زیادی رفع شده، دیگه یا نمیخوام یا نمیتونم طور دیگه کار کنم. بیاخلاقی برای منِ نوعی ملکه میشه. اینه که شهرت بدیعی رو به حسن شهرت تبدیل میکنه؛ وگرنه همین «اولیس» رو حدوداً سی سال پیش میداد زیر تیغ سانسور و احتمالاً یه پرونده هم از پیامهای واریزی بانک درست کرده بود که تجدید چاپهاش رو خبر میداد.
پینوشت نامربوط: بعضی وقتها میگم بعضی از وبلاگنویسها از دور ذهن آدم رو میخونن. همین یکیدو روز پیش بود فکر میکردم دیگه بیان نیستم که شانسی وبلاگ جدید غمی رو توی «وبلاگهای بهروزشده» پیدا کنم. چون میگذرد… 😉
مرسی.
یاد کتاب بیشعوری افتادم که سالها جزو کتابای ممنوعه بود و وقتی مجوز چاپ پیدا کرد و به سرعت تجدید چاپهای ۲۰ و اندی رو هم در نوردید بقیه هم رفتن سراغش و حتی جلدهای یک و دو و اِن هم بهش اضافه کردن و خودشون یکی از مصادیق بیشعوری شدن!
آقا، من اصلاً فکرش رو هم نمیکردم «بیشعوری» یه زمانی کتاب ممنوعه بوده باشه. یعنی اصلاً چنین ظرفیتی براش متصور نبودم. پسفردا یکی از طرفدارهای کتاب میآد میگه همین تصور من هم از مصادیق بیشعوریه.
بله منظورم ایشون بود. توی یه مستند یه بخشی از ترجمه اولیس/یولیسز رو میخوندند. من متحیر مونده بودم از این حجم از تغییر لحن و طبقه اجتماعی شخصیتا توی فقط یکی دو صفحه از داستان که انقدر قشنگ به فارسی برگردونده شده بود.
اینایی که گفتید تازه نصف ماجراست که البته همون نیمه مهمتره و اگه قراره فرهنگی درست بشه باید از اون سمت باشه. اما از طرف دیگه هیچ عرضهای بدون تقاضا ادامه پیدا نمیکنه. درسته که کلا سرانه مطالعه توی کشور ما پایینه، اما این حجم از انتشار آثار ترجمهای دست چندم و بیکیفیت نشون میده که همون تعداد محدود مطالعهکننده هم سلیقه مطالعاتی خیلی باکیفیتی ندارند. بعضیا فقط دنبال خوندن هرچه زودتر جدیدترین کتاب ۲۰۲۱ هستند. مخصوصا اگه نویسنده اسمش قبلا به یه بهونهای، غیر از ارزش آثارش، سر زبونا افتاده باشه. وگرنه این همه ترجمه از کتاب مثلا کسی مثل میشل اوبا، اون هم توی ایران، نمیتونه منطقی باشه. کتابی که حتی عنوانش هم به درستی ترجمه نشده. «شدن» به گذشته ارجاع داره. معادل درست becoming که به یه روندی اشاره داره که همین حالا هم در حال پیشروی و تکمیل شدنه، توی یکی از کتابای به گمون هگل دیدمش «شَوَند» گفته شده بود که معادل قشنگی بود و میشد به بهونه همین کتاب هم که شده متداولش کرد. (زیادی حاشیه رفتم)
مسئله دیگه هم نبود منتقد درست و درمون ادبیه که هم کتابا رو از نظر ویرایش و نثر و احیانا از نظر ترجمه بررسی کنه. منظورم کسیه که حرفش برو داشته باشه و اگه از کتابی حرف زد مخاطبا ازش بپذیرند. مثل بعضی از این منتقدا و گزارشنویسای نیویورکر و نیویورکتایمز و … کسی که کابوس نویسندهها و ناشرا باشه. نه اینکه ناشرا و مترجما و نویسندهها بدون اینکه اصلا از نقدی بترسند انقدر گستاخانه دست به قلم بشند.
چون میگذرد؟! متوجه نشدم.
آره دیگه، میشه گفت توی این چرخه، به قول شما، تغییر از طرف شاغلان صنعت نشر مهمتره و احتمالاً اگر این سمت تغییر کنه، روی سلیقۀ مخاطبها هم اثر میذاره.
دربارۀ نبودن منتقد، این حرفی که میخوام بزنم پایۀ چندان محکمی نداره؛ افرادی که علم این کار رو دارن یا تو رودربایستی صاحب اثر و هوادارهاش میمونن، یا خودشون رو چنان علیهالسلام میدونن که این کارها رو در شأن خودشون نمیدونن؛ البته اگه بهجای نقد، راه حل رو توی تأسیس یه دفتر نشر جدید ندیده باشن.
سایدبار کشویی
دسترسی آسان