حرفهای ما دربارۀ ویرایش از عصری شروع شد که به خانه رسیدم و دیدم با قیافهای نسبتاً گرفته نشسته و شبکههای تلویزیون را بالا و پایین میکند. گفتم:
– خدا بد نده، داری تلویزیون نگاه میکنی.
با شانۀ چپش به کتاب روی میز اشاره کرد. سهشنبهها با موری نوشتۀ میچ آلبوم که دیروز باذوقوشوق نشانم