تو اینستا صفحهام را فالو کرده بود. رفتم ببینم میشناسمش یا نه. نمیشناختم. اما همین که دیدم ویراستار است، همین که بالای صفحهاش نوشته بود «زیستن در میان کلمات»، همین که از نوشتههایش فهمیدم ویراستاری برای او هم انتخاب بوده و نه اجبار، خوشم آمد و فالو کردمش.
دیشب متوجه شدم پایین نوشتههایی که دربارۀ برادر مرحومش منتشر کرده، هشتگ فقدان گذاشته. برای یک مفهوم از کلمهای مشترک استفاده میکنیم.
هنوز هم نمیشناسمش. کتف و گردنم درد میکند. چشمهام میسوزد. کار کُند پیش میرود و متن توی وُرد را از هایلایتهای زرد و بنفشی پر کردهام که هرکدام معنی خودشان را دارند و دفعۀ بعد که متن را از اول تا آخر خوانده باشم، دیگر نباید باشند. از چیزهایی دلخورم که همیشه هستند، قبل از من هم بودهاند، بعد از من امیدوارم دیگر نباشند. همیشه هستند، فقط گاهی بودنشان را یادآوری میکنند. زیر آخرین نوشتهای که برای برادرش منتشر کرده، مینویسم: «من هم برای حالتی که از دست دادن عزیز با خودش میآره، کلمۀ فقدان رو به کار میبرم.»