روز و تاریخ در ذهنمان نمیماند. هر یک روزش ده روز شده انگار. کش میآید زمان. کند میگذرد. اما توانی که ازمان میگیرد اندازهٔ همانی است که در گذر معمولیاش است.
بابا.
بابا بیمارستان است.
سکتهٔ مغزی.
سکتهٔ مغزی چیزی است که ذهنیت و علمی از آن نداشتم.
غم.
غم هزار چهره دارد و انگار نمیخواهد هیچکدام را از من بپوشاند.
دعا.
جای خاصی در زندگیام پیدا کرده. به هرکسی میرسم میگویم به دعای خیرتان خیلی نیاز داریم. اینجا هم میگویم: به دعای خیرتان خیلی نیاز داریم.