اگه با اسم واقعیم نمینوشتم، راحت از افسردگی مینوشتم. و از ویراستاری (البته با رعایت امانت). و از خوابهام. از حسم به کتابها. از روزمرگی. از تناقضها. از عشق و نفرت و ترس. و از خیلی چیزهای دیگه.
دارم دست خودم رو میبندم، نه؟
چرا؟
اگه با اسم واقعیم نمینوشتم، راحت از افسردگی مینوشتم. و از ویراستاری (البته با رعایت امانت). و از خوابهام. از حسم به کتابها. از روزمرگی. از تناقضها. از عشق و نفرت و ترس. و از خیلی چیزهای دیگه.
دارم دست خودم رو میبندم، نه؟
چرا؟
2 دیدگاه روشن و از تو
غمبارترین خط این پست، تیترش بود…
خب زندگی همینه دیگه. 🙂