کاش نقشی می‌شد روی گلویم

فریاد بلندی در گلویم خفه شد

سروصدای گنجشک‌ها خفه‌اش کرد 

و خندهٔ بچه‌ها 

نگرانیِ توی چشم‌های مامان

و لرزش دست‌های بابا

غم عزیزان هم بود

فریاد بلندی در گلویم خفه شد 

و شاید وقتی لب‌هایم خاک را ببوسد

آن را بشنوی

که از گلوی خودت بیرون می‌آید

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

دسترسی آسان