شکست. توی این گیرودار، این بت نهساله هم شکست. میدانستم این روز میرسد. منتظرش بودم. فقط نگران این بودم که چقدر برایم گران تمام میشود. ولی آنچه داریم این روزها از سر میگذرانیم چنان سخت و پرتنش است که این شکستنها جز زهرخند چیز دیگری برایم ندارد.
اما باید این را مینوشتم. همین امروز. حتی همینقدر کوتاه. بندباز همچنان به کار خودش مشغول است، اما میدانم سقوطش من را دیگر غافلگیر نمیکند.
پینوشت: این نوشته به موضوع رتبه و سهمیهٔ مجتبی شکوری هیچ ربطی ندارد. از اینها بیاطلاع بودم.