از بلوار کشاورز میرفتند. مردم و دختر و دوستش. مقصد این دوتا آخری انقلاب بود. خیلی از هتل اسپیناس دور نشده بودند که فهمیدند سه مأمور نیروی انتظامی دو خانم جوان را به باد کتک گرفتهاند، هلشان دادهاند روی زمین و دارند سرشان داد میزنند. مردم ایستادند و تماشا کردند، با ترس. دختر و دوستش ایستادند و تماشا کردند، با وحشت. کسی جلو نرفت. دختر دست دوستش را گرفت و کشید که بروند… که دور شوند… مردم هم میرفتند… دور میشدند.
و ترس سؤالهای زیادی میسازد که شجاعت جواب همهشان را نمیداند. و عذابوجدان همچنان صدایش بلند است.