تا اینجا، امسال برای من سال «امنیت؟ چه غلطها!» بوده.
سال «مطالبهٔ حقوق بدون هزینه نمیشه».
سال «افسردگی سگ کی باشه!».
سال کلانتری، دادسرا، دادگاه.
سال گریه، پنیک، فروپاشی.
سال «برای کسی که تا اینجای راه رو رفته، این چیزها چیزی نیست».
سال ساختن خوشیهای کوچک.
سال صاف کردن شونههای ضعیف.
سال «من خودم رو از تو جدا نمیدونم».
چهارصدودو مشت و کبودی بود. چهارصدوسه اما تیزی داره.
با این اوصاف، حالا مگه نباید دودستی بچسبم به همین جاهایی که محکمن؟ مثلاً آپارتمانی که امنه. یا میزی که هرروز پشتش میشینم. پس چرا دارم زیر و زبر میکنم همهچی رو؟