پیشحرفی: اگر دوست ندارید قبل از خواندن داستانی، حرفهای کسی پیشزمینهای در ذهنتان درست کند، و باز اگر تقدیم به ازمی، با عشق و نکبت نوشتۀ سلینجر را نخواندهاید، شاید بهتر باشد این حرفها را نخوانید تا سؤالهای من دربارۀ این داستان چنین حالتی برایتان ایجاد نکند.
حرف اصلی: جلد دوم کتاب حرفه: داستاننویس۱ با مقالۀ «اسماعیل صدام کن»: زاویهدید تمام میشود و در آن، جانت باروی دربارۀ زاویۀ دیدهای اولشخص، دومشخص و سومشخص حرفهای خیلی خوبی میزند. آخرین بخش این متن دربارۀ زاویۀ دیدی است که در آن داستان برای شخصیتهای معینی گفته میشود، ولی نویسنده به مای خواننده اجازه میدهد حرفهای راوی را بشنویم؛ مانند داستانهای نامهای (مثل موشکهای سرنشیندار اثر وونهگات) یا داستانهایی که تماماً تکگوییهای شخصیتی با شخصیت دیگر است (مثل سقوط اثر کامو) یا اعترافی پیش دوست یا معشوق، توضیحاتی مقابل مردم یا هیئتمنصفه و…
و مقاله اینطور تمام میشود: «قراردادی که در هرکدام از این حالتها به کار گرفته میشود، با قرارداد داستانهایی که خواننده را مخاطب قرار میدهند، متفاوت است. شنونده هم درست مانند گوینده درگیر عمل داستانی میشود و فرض بر این است که ما ـ خوانندهها ـ آنجا نیستیم. اما واقعیت این است که ما گوش ایستادهایم و حرفها را میشنویم، آن هم با همهی صمیمیت دوپهلویی که در این وضعیت و موقعیت نهفته است.»
با حس خوب جملۀ آخر، کتاب تمام میشود. اولین داستانی که با این سبک به ذهنم میرسد تقدیم به ازمی، با عشق و نکبت نوشتۀ سلینجر است. نمیخواهم قبل از خواندن دوبارۀ داستان به هیچ سؤالی فکر کنم و این یعنی دقیقاً همین کار را میکنم. دو روز دستدست میکنم که نه داستان۲ نشر ماهی (+) را از طاقچه بخرم یا نه؛ چون نسخۀ کاغذی خودم چاپ ۱۳۹۴ آوای مکتوب۳ است و نمیدانم چرا چنین فاجعهای را هنوز آتش نزدهام.
بالأخره کتاب را میخرم و همینطور که گیلاس پشت گیلاس بالا میاندازم، داستان را میخوانم.
از ظواهر امر چنین پیداست که تقدیم به ازمی، با عشق و نکبت از دو داستان ساخته شده؛ یکی ماجرای آشنایی راوی با ازمی و دیگری داستانی که قول داده بوده برای او بنویسد. برای ازمی که فقط خود داستان میتواند معرفیاش کند و فقط آنطوری که خودت میشناسیاش شناختهشدنی است.
چرا میگویم از ظواهر امر چنین پیداست؟ این به همان سؤالها ربط دارد. بعد از خواندن داستان ذهنم را باز میگذارم که هر سؤالی برای خودش بچرخد. نویسنده و راوی چقدر به هم نزدیکاند؟ راوی اول و دوم چه؟ راوی اول و گروهبان ایکس واقعاً یکیاند؟ اگر ازمی ثابت است، ممکن است کلش فقط یک داستان باشد که راوی آن را به سه روایت تقسیم کرده؟ و بعد به سؤال قبلْ این فرضیه اضافه میشود که اگر راوی مذکور همان گروهبان ایکس باشد، احتمالاً راوی نامعتمد است. بعد مینشینم تاریخهای توی داستان را توی تقویم علامت میزنم؛ اما به نتیجۀ خاصی نمیرسم. تازه همۀ اینها به کنار، من نوشتههای زیادی از سلینجر نخواندهام؛ شاید جواب این سؤالها جای دیگری باشد.
و بعد از همۀ اینها صدایی توی سرم میپیچد که: لعنت به همهچی! نمیتونی داستان رو فقط بهخاطر خودش بخونی؟ بغضت وقت خوندن این جملهها یادت رفته؟ «ازمی، شما با مردی بهراستی خوابآلود طرف هستید. او همواره بخت این را دارد که باز مردی شود با توا… با تَواناییـهایـذِهـنی صحیح و سالم.»
چه حرفهای تأثیرگذاری! ولی جواب «نه» است. نمیتوانم هر داستانی را فقط بهخاطر خودش بخوانم.
۱. ترجمۀ کاوه فولادینسب و مریم کهنسال نودهی، ویراستۀ علیرضا کیوانینژاد، نشر چشمه.
۲. ترجمۀ کاوه میرعباسی.
۳. ترجمۀ آسیه شهبازی.