چند روز پیش، دوست وبلاگنویسی که از دوست وبلاگنویس دیگری با من و اینجا آشنا شده بود، پیام داد و دربارۀ ویرایش و ویراستاری پرسید. راستش این اولین بار نبود که کسی دربارۀ ویرایش ازم میپرسید و بعید میدانم آخرین بار هم باشد؛ اما چیزهایی که در این گفتوگوها به میان میآید بیشتر دربارۀ فن و مهارت ویرایش است و کمتر دربارۀ حرفۀ ویراستاری. گفتم این متن را اینجا بنویسم تا هم چیزهایی را به خودم یادآوری کنم، هم با کسانی که دغدغهها و تجربههای مشابهی دارند، صحبت کنم. (هرچند شاید گذر خیلیهایشان به این زودی به اینجا نیفتد.)
یک بار از خواهرم پرسیدم به نظرت بهتر نبود از اول میرفتم سراغ رشته و حرفهای دیگر؟ خواهرم میدانست چقدر کارم را دوست دارم و همین، گفتن این حرف را سخت میکرد. دروغ چرا؟ احساس میکردم دارم خودم را بازنده نشان میدهم. خواهرم گفت اینکه کار تو باعث شود حال من وقت خواندن یک کتاب خوب باشد چیز کمی نیست. قرار نیست که همه پزشک باشند. اینکه هرکس کارش را درست انجام بدهد، مهم و ارزشمند است.
خواهرم حرفهای جدیدی نزد. کمی حالم را بهتر کرد، اما چیزی نبود که آن حالت بازنده بودن را از من دور کند. اینها را گفتم که بدانی من هم به ادامۀ کارم شک کردم. مدتی بیخیالش شدم و ازش دوری کردم. من هم روزهای ناخوشایند، تلخ و سختی را در این حرفه گذراندم و میدانم باقی روزها هم پر از خوشی نیست. اما، میبینی که، در تاریخ انتشار این نوشته هنوز به آن مشغولم. یعنی بالاخره به آن برگشتهام.
نمیدانم تو هم رشته و حرفۀ خودت را با مال دیگران مقایسه میکنی یا نه؟ اما من خیلی این کار را کردم. ما با جان و سلامتی و گوشت و خون مردم سروکار نداریم. ما برای مردم قانونگذاری نمیکنیم؛ قانون را هم برایشان اجرا نمیکنیم. ما اسلحه به دست نمیگیریم که جان مردم را نجات دهیم یا ازشان بگیریم. ما با پول مردم هم سروکار نداریم… با خوراک و پوشاک و مسکنشان هم. ما خیلی کارها نمیکنیم و با خیلی از جنبههای زندگی مردم سروکار نداریم. ما با ذهن و زبان انسانها سروکار داریم. نمیدانم جملۀ قبلی را با کدام ابزار برجسته کنم تا بهتر و دقیقتر بخوانیاش؛ شاید هم باید گیومه و ایتالیک و بولد و… را با هم به کار ببرم. برگرد و جمله را دوباره بخوان: ما با ذهن و زبان انسانها سروکار داریم. یعنی کار ما بر همۀ آنهایی که بالا گفتم و خیلیهایی که نگفتم، تأثیر میگذارد. خب، البته این را احتمالاً خودت از قبل میدانستی. من هم میدانستم. حتی قبل از اینکه وارد ویرایش یا ترجمه بشوم. اما، آن موقع فقط میدانستم، نمیفهمیدم. فکر میکنم بین دانستن و فهمیدن فرقهایی هست. شاید شبیه ایمان بدون شک باشد که بیشتر به تعصب شبیه است.
بگذار دربارۀ ویراستار بودن کمی بیشتر حرف بزنیم. کمی از دلخوریهایمان بگوییم. اینکه بعضیها شرایط کارشان طوری است که ازمان میخواهند سرسری ویرایش کنیم و به این فکر نمیکنند که در طولانیمدت، این کار، ناخواسته، به عادت ما تبدیل میشود و کیفیت ویرایش ما را پایین میآورد. یا نمیدانم چرا مدام یادشان میرود اسم ما را در صفحۀ حقوقی کتاب بیاورند. بیا از نویسندههایی حرف بزنیم که چندان حرفهای نیستند که بعد از انتشار کتاب، توی سایت کتابخانه ملی بگردند، ببینند همانطور که توافق کرده بودند، اسم ویراستار در فیپای کتاب آمده یا نه؟ و این تو هستی که باید سراغ ناشر و بخش فیپای کتابخانه ملی بروی که اسمت را وارد کنند. یا انقدر بااخلاق نیستند که وقتی کتابشان منتشر شد و خبرش را در بوقوکرنا کردند، اسمی از تو بیاورند. اگر اول این مسیر هستی، بگذار بگویم باید حواست را جمع کنی؛ شاید حتی با داشتن قرارداد هم بدتر از اینها را ببینی؛ مثلاً بگویی ایکاش فقط اسمم را در صفحۀ حقوقی کتاب نیاورده بود، نه اینکه اسم دیگری را بهجای من ویراستار بنویسد. میدانم، بیاخلاقی و اختلاف و… توی هر کاری دیده میشود، اما من که هر کاری نمیکنم. من ویراستارم. میدانم شاید شعاری به نظر بیاید، ولی باید این دلخوریها را برای خودم حل کنم تا باعث نشود از کارم دلسرد بشوم… تا از اصل کارم دور نشوم.
بیا کمی هم از ترس پیدا شدن غلط در کاری که برایش کلی زمان و انرژی گذاشتیم حرف بزنیم. انگار به این هم میشود حداقل از دو زاویه نگاه کرد: گاهی این غلطها دقت و حساسیتمان را بیشتر میکنند، گاهی هم باعث اوقاتتلخیمان میشوند و انگیزهمان را کم میکنند. من که میگویم حتی همین دومی هم باز خودش نشانۀ خوبی است؛ یعنی میدانیم کارمان چقدر مهم است و نمیخواهیم از کنار اشتباههایمان بیخیال بگذریم. راستی، تا حالا شده به خودت بگویی اینکه بعد از گذشت چند سال، در کارهای اولت اشتباه پیدا نکنی چقدر ترسناک است؟ اشتباههای اول ترسناک نیستند؛ خندهدارند، امیدوارکنندهاند و شاید بهتر از خیلی چیزها و کسها به تو نشان بدهند در این مسیر از کجا به کجا رسیدهای.
میخواستم دربارۀ خیلی چیزها صحبت کنم؛ اما شاید فعلاً همینها کافی باشد. بگذار بهانهای داشته باشیم تا دوباره دربارۀ ویراستاری، و نه فقط ویرایش، صحبت کنیم.
2 دیدگاه روشن از ویراستاری به ویراستار دیگر
«از اول میرفتم سراغ رشته و حرفهای دیگر؟» یعنی برای کسب پول بیشتر؟ اما به نظر من هم واقعا همه چیز پول نیست. این را اکنون که دیگر 42 سال دارم و شغلام ربط چندانی به تخصص و علاقهام ندارد میگویم. حتی چندی پیش، در اینباره پستی نوشتم:
http://abbasashrafi.ir/post/408/
اینجا منظورم فقط جنبههای مالی نبود؛ هرچند که اون هم خیلی مهمه. یه موردش رو فقط بخوام بگم اینه که بعضیها نمیدونن ویراستار کیه و ویرایش چیه و من باید شغلم رو براشون توضیح بدم.