هزارستاره

سایۀ زندگی افتاده جلوی پاهایم و هرطور که قدم برمی‌دارم ازشان جدا نمی‌شود. همین است که دلم پرواز می‌خواهد. به جایی با هزار خورشید. به جایی با هزار شمال، هزار جنوب، هزار شرق و غرب. جایی که هربار کلمه‌ای را می‌شنوم، انگار بار اولی باشد که با مفهومش آشنا می‌شوم. جایی که فردا بیات‌شده روی دست دیروز نمانده باشد. و وقتی می‌میرم، هرهزار خورشید دست دراز کنند و بخشی از آنچه مانده برای خود بردارند.  

2 دیدگاه روشن هزارستاره

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

دسترسی آسان