زندگی، سرودهایم را پس بده

زندگی هزارتوی تاریکی است بی‌هیچ راهنمایی. و زمان باری که شانه‌هایم را خم کرده. دورترها، صداهایی بود که به سر برگرداندن ترغیبم می‌کرد. اما دلتنگی هم فراموشم شده. 

کجاست سرودی که در سر بپیچد، چنان پرشور که تپیدن قلب را به یادم آورد؟ که قفل این لب‌ها را بشکند. که خون سکوت را بریزد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

دسترسی آسان