اگه مرد سفر باشه

با اینکه هیچ‌کدوم‌مون این آهنگ داریوش اقبالی رو گوش نمی‌کردیم، یهو خوند: کسی که رفتنو باور نداره، اگه مرد سفر باشه نمی‌ره.
گفتم: تو رفتن رو باور داری؟
ـ نه.
ـ می‌ری؟
ـ آره.
ـ پس تو مرد سفر نیستی.
ـ اِ! چرا این‌طوری شد؟ قرار بود آخرش مرد سفر بشم که. وایسا. یه بار دیگه بخونش.
وسط کارمون بود و یهو این حرف‌ها پیش اومد؛ همین بود که نمی‌تونست درست حواسش رو جمع کنه.
ـ ببین، بذار من گزارۀ جبری‌اش رو بنویسم. این‌طوری متوجه نمی‌شم.
بعد همین‌طور که داشت می‌نوشت، بلندبلند هم می‌خوند:
ـ به‌ازای هر مرد، به‌طوری‌که وجود نداشته باشه باور رفتن، اگه وجود داشته باشه مرد سفر، آن‌گاه نقیض رفتن.
و این شد نتیجه‌اش:
Ɐ man s.t. ¬Ǝ br (if Ǝms → ⁓R)
سرش رو آورد بالا و گفت:
ـ ببین، یه جمله از دهنم در اومد ها!

پی‌نوشت ۱: والا که من تاحالا از این چیزها نه خونده‌ام، نه ننوشته‌ام. اما سعی کردم اشتباهی توش نباشه.
پی‌نوشت ۲: شاید توضیح این سه مورد هم بد نباشه:
br: باور رفتن.
ms: مرد سفر.
R: رفتن.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت

سایدبار کشویی

دسترسی آسان